مسافر
مسافر
اکنون کارم سفر است ،
مسافری تنهایم
که در زیر کوله باری سنگین ، پشتم خم شده و استخوان هایم به درد آمده است . و می روم و راه طولانی لحظه ها در پیش رویم تا افق کشیده شده است. و از هر منزلی تا منزل دور دست دیگر ، لحظه ای است. و این چنین من باید صدهزار ، میلیون ها لحظه را طی کنم. تا برسم به یک روز...
[ سه شنبه 90/11/4 ] [ 10:52 صبح ] [ mina ]